گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

لبخند.5

این روزا به خاطر فلج مغزی ام، هیچ کاری از دستم بر نمیاد غیر از خیال بافی... از کتاب خوندن، 

 قرآن خوندن،حرف زدن، فک کردن از هر کاری می ترسم(بد تر از همه از فک کردن به واقعیت)...شاید بشه 

 گفت مثه کسی که کف پاهاش تاول زده و می ترسه حتی پا به زمین بگذاره، چه برسه به اینکه بخواد راه  بره...آره...انگار مغز منم تاول زده... 

.

.

              

باشه. باشه لبخند می زنم...اما داغونم...داغون.   

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
iliya سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ق.ظ http://didareashena.blogsky.com

سلام خوبی وبلاگ جالبیه البته حرفائی که زدی برام برام آشناست چون حرف دله لاجرم بر دل می شینه اینا نشون از فطرت پاکته دنباله یه گمشده میگردی من این راهو رفتم بدتر از تو بودم اما یه جایی پیدا کردم که درمونه همه چیزه زنده میکنه ادمو مست میکنه جمکران میگم البته جاش مهم نیست صاحبش مهمه تو دلت میتونی یه جمکران بسازی مرادت میشه چراغ راهت میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد