گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

معافم کن

اشک هایم را در چاله ی لحظه های سیاه ، 

مدفون می کنم 

تا شاید جوانه ی نارس شادی های فردایم 

                                     سیراب شود، 

آخر انگار    

              از دست های سرنوشت آبی نمی چکد! 

 

 

انگشتانم را سیم های ساییده ی این ساز ناکوک می خراشند و حلقومم را، 

پنجه های سرد سکوت، 

نمی دانم آخر تسلیم کدام خواهم شد...  

 

امشب برای چشم های ورم کرده ام، 

افسانه ی فردایی را لالایی می کنم، 

که در آن لحظه ها را خواب برده است و ردپایشان، 

حیاط پر از برف زندگی را پیش از ما، 

افتتاح نکرده است. 

خواب می مانم  

و فردا،  زمان، 

              مادر همیشه آبستن ثانیه ها، 

بودنم را میان فرزندان موذی اش تقسیم می کند. 

و سهم من از چپاول لحظه های سیاه، 

تنها چاله ایست  

که اشک هایم را در آن مدفون می کنم... 

 

...

توی گوش تنهایی آروم آروم آروم....گریه می کنم که: " کمک!"