امشب دلم مهمون داره...
یه مهمون که خیلی ساله همسایشه...
اما دل من گوشه گیره و همسایه هاش کمتر می بیننش
...
یه مهمون که خیلی شبیه خودشه...
که می آد و می نویسه:"عزیزی ... بالا بری پایین بیای عزیزترین منی ... دوست داشتنی ترین ..."
دلم می لرزه. یه هو می شم یه بغض گنده...
.
.
.
چینی نازک تنهایی ام ترک برداشته
معلقه...مثه همیشه...بین شکستن و نشکستن...
سلام
به نام خدا
دل منم مهمون داشت
پرتش کردم بیرون!!!
منم می شم یه بغض گنده ... که زود می شکنه ... خیلی زود می شکنه وقتی یاد خنده های ... اون دو تا کوچولوی کلاس اولی و پنجمی می افته ... دروغای اون کلاس اولیه ... ریسه رفتنای اون کلاس پنجمیه که باورش می شد ...
:)