-
برای شکستن
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 14:32
پنج شش ماه است دوست دارم بنویسم اما به خودم اجازه نمی دهم خسته شدم ، از نوشتن و بعد....back space را محکم نگاه داشتن . . . این روزها دو چیز بدجور آزارم می دهد این تنهایی لعنتی که از روزی که خودم را شناختم ، او را هم شناختم و در کنارم بود و این بیهودگی .... بیهودگی بیهودگی...
-
این سال ها
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 19:39
-
اندکی صبر....
شنبه 18 دیماه سال 1389 18:08
-
اگه من یه روز نباشم...
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 14:43
-
سیاهم
جمعه 26 آذرماه سال 1389 00:13
امام ما... آقای ما من ِ رو سیاه ِ دل سیاه تر، از روسیاهی و دل سیاهیم خسته ام از خودم و از پوچی و کوچیکی زندگیم از گذشته ای که دوستش ندارم، از حالی که اونطور نیست که باید باشه، از اونچه که هستم و اونی نیست که می خوان و می خوای.. . . . تو خوب می دونی چقد روسیاهی بده... چقد بده احساس شاگرد آخر بودن . . . امام من، من بدم...
-
این روزها
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 22:15
نگرانم...
-
بعضی ها
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 00:54
خدایا بهم ظرفیت تحمل بی منطقی آدمارو بده...
-
خدای همه چیز دان ِ من
جمعه 5 آذرماه سال 1389 23:43
اوایل ترم،سر هر کلاسی، اول صفحه دفترم می نوشتم: "به نام خدای مهربانی که همه چیز را می داند" می نوشتم تا فراموش نکنم، تا باور کنم، تا حفظ شوم، تا بچسبد به مغزم،تا شک نکنم، تا کم نیاورم،.... اما نشد... اصلا انگار من خوب درس نمی خوانم... ...همه چیز یادم می رود . . . . . . . . . باز هم می نویسم: "خدای...
-
...
جمعه 5 آذرماه سال 1389 19:18
خدایا....من دیگه راهی به ذهنم نمی رسه خودت کمکم کن امیدم به توئه
-
خدای صبور من
شنبه 29 آبانماه سال 1389 22:13
تو رو از خاطرم برده، تب تلخ فراموشی، دارم خو می کنم با این، فراموشی و خاموشی، چرا چشم دلم کوره، عصای رفتنم سسته، کدوم موج پریشونی، تورو از ذهن من شسته... خدایا فاصله ت با من، خودت گفتی که کوتاهه، از اینجا که من ایستادم، چقد تا آسمون راهه من از تکرار بیزارم، از این لبخند پژمرده، از این احساس یاسی که، تو رو از خاطرم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آبانماه سال 1389 23:40
چقـدر خوب، خواسته هایم،دردهایم، ضعف ها و کمبودهایم جمع شده اند توی این چند خط، تعقیبات نماز عصر... «اللّهمّ إنِّی أعوذُ بک من نفس لا تَشبعُ، ومن قلب لا یَخشعُ ومن علم لا یَنفعُ، ومن صلاة لا تُرفعُ، ومن دعاء لا یُسمعُ، اللّهمّ إنِّی أسألُک الیسرَ بعد العسرِ، والفرجَ بعدَ الکربِ والرخاءَ بعدَ الشدّةِ. اللّهمّ ما بنا من...
-
فقط همین
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1389 23:35
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
-
مهمون
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 00:34
امشب دلم مهمون داره... یه مهمون که خیلی ساله همسایشه... اما دل من گوشه گیره و همسایه هاش کمتر می بیننش ... یه مهمون که خیلی شبیه خودشه... که می آد و می نویسه:" عزیزی ... بالا بری پایین بیای عزیزترین منی ... دوست داشتنی ترین ..." دلم می لرزه. یه هو می شم یه بغض گنده... . . . چینی نازک تنهایی ام ترک برداشته...
-
مثل سایه
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:50
-
استرسگاه
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 15:38
-
رمز عبور دلم را گم کرده ام
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 00:06
پناهم شدن این نوشته های رمز دار، که نمیدونم با این همه قفل و بست اصلا چرا آوُردمشون توی دنیای ارتباطات مجازی... دختربچه ی پنج، شیش ساله ی دفتر شعرای پر از " کاشکی پرنده بودم"، دختر ِ ده، دوازده ساله ی دفتر خاطراتای پر از تنهایی و تنهایی.... نوجوون ِپونزده،شونزده ساله ی دفتر ِ جلد قرمز ِ پر از نامه های...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مهرماه سال 1389 19:41
-
...
شنبه 17 مهرماه سال 1389 18:32
-
نامه ای به ...
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 19:54
سلام. حرف هامو نمی نویسم تا کسی بخونه و بفهمه و کمکم کنه. من کمک نمی خوام...آخه من دیگه اصلا حال خوب نمی خوام...دلم میخواد همیشه حالم بد باشه.....خسته شدم... وقتی فک می کنم به چشایی که الان دارن نامه مو می خونن و قضاوت می کنن...دستام شل می شه واسه نوشتن...حالم از این "قضاوت" بهم می خوره...دیگه مثه بچگیام،مثه...
-
برنامه
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 18:22
دو تا پست قبل تر، پره از تصمیم. تصمیمایی که معمولا هی عقب می افتن و عقب می افتن و عقب می افتن و ... می دونی تا کی؟ تا وقتی تو، حانی خانم، قبول نکنی که باید برنامه ریزی کرد و به برنامه ریزی تن داد. همیشه تصورم اینه که برنامه ریزی کار خوبیه ولی عمل کردن بهش واقعا غیر ممکنه...آخه زندگی و اتفاقا و گرفتاریاش، حال و احوال و...
-
باز هم منفی می نویسم
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 13:11
دارد باورم می شود که دیگر هیچ وقت آنطور که می خواهم نخواهم بود، کار عبثی ست روی خودم حساب کردن و برنامه ریزی کردن، وقتی همیشه آنجایی که می آیی شروع کنی و گامی برمیداری برای آنکه آنطوری باشی که باید باشی،می خواهی سعی کنی طبیعی باشی، یک قدم جلوتر روحیه ی خرابت، ضعفت، به بازی ات می گیرد و دست و پایت را شل می کند،...آن...
-
تصمیم دارم که:
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 14:37
1-درسامو نه در حدی که خودمو اذیت کنم یا محدود بشم، خوب پیش ببرمشون 2- طول ترم یه سری کتاب می خوام بخونم. چیزایی که مد نظر خودم هست کتابای رشد و تربیت کودک، کتابای سیره، کتابای روانشناسی و خودشناسی و اینجور چیزا که خودمو حقیقت و واقعیت رو فراموش نکنم... 3- می خوام قرآن رو فراموش نکنم 4- یه برنامه مختصر ورزش هر روز...
-
بنویس
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 22:05
دستانم را رها می کنم روی صفحه تا هر چه می خواهند بنویسند، دلم، دوست ندارد بگوید" سلام، من دوباره آمدم" آخر دلم هنوز هم نیامده است...دلم هنوز طرفدار سکوت و نگفتن است. دلم می گوید وقتی که چه بگویی و چه نگویی تنهایی، پس نگو تا به تنهایی ات دل خوش باشی؛ تا تنها نباشی و باز حرفهای سر ِ زبانت بشود مایه ی ضعیف و کم...
-
شُکر!
شنبه 24 اسفندماه سال 1387 20:04
ملالی نیست جز دوری شما.... همین یکی کافیست...
-
آرزوهای من
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 21:56
کاشکی یه ذره، فقط یه ذره،کمتر دیوونه بودم کاشکی می دونستم کی واقعا دیوونه نیس ............. کاشکی یه ذره کم تر خیال باف بودم کاشکی می دونستم گناه من چیه که این خیالاتو دارم ............ کاشکی یه کم به خودم افتخار می کردم کاشکی می دونستم به چی تو خودم باید افتخار کنم .......... کاشکی به یه چیزی، حتی به یه چیز کوچولو،...
-
من؟
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 17:59
روحای آروم و ساکت و سر به زیر بیش تر از همه توی شلوغی این حرفکده ی مجازی آسیب می بینن. درسته که تنها شدیم...اما "فردیّت "مون آسیب دیده...خودمونم خبر نداریم...
-
عمو پورنگو می دوستم...
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 17:52
اردکی تنها به روی آبه، پراشو بسته، می خواد بخوابه...
-
سه نقطه
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 02:04
خیلی وقته که واسه مغزم، عصا می خوام.اما... نمی دونم از سر غرورشه که زیر بار نمی ره و می خواد همینجوری یکه بره و هی بخوره با مغز تو زمین، یا از سر ترس از عصاهای این دوره زمونه که وسط راه و درست لب پرتگاه میشکنه و پشیمون می شی از تکیه کردنت،... شایدم اون قد، کار از کار گذشته که هیچ عصایی به کارش نمیاد شایدم...شایدم فک...
-
straight face :l
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 23:58
کسی یه هانیه پیدا نکرده...؟
-
)X~
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 00:39
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید!...