امام ما...
آقای ما
من ِ رو سیاه ِ دل سیاه تر،
از روسیاهی و دل سیاهیم خسته ام
از خودم و از پوچی و کوچیکی زندگیم
از گذشته ای که دوستش ندارم،
از حالی که اونطور نیست که باید باشه،
از اونچه که هستم و اونی نیست که می خوان و می خوای..
.
.
.
تو خوب می دونی چقد روسیاهی بده...
چقد بده احساس شاگرد آخر بودن
.
.
.
امام من، من بدم اما تو که خوبی،
من از هیچ چیز شاکی نیستم الّا خودم،
رو دوش خودم سنگینی می کنم
.
.
.
امام من،...
منم می خوام خوب باشم.....
خوبی ... مطمئنم که دوست دارند ... همونایی که می دونی ...
همونایی که فقط اونا مهم اند ...
کاش منم مثه تو یه روز بفهمم که فقط اونا مهم اند ...