گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

سیاهم

امام ما...

آقای ما

من ِ رو سیاه ِ دل سیاه تر،

از روسیاهی و دل سیاهیم خسته  ام

از خودم و از پوچی و کوچیکی زندگیم

از گذشته ای که دوستش ندارم،

از حالی که اونطور نیست که باید باشه،

از اونچه که هستم و اونی نیست که می خوان و می خوای..

.

.

.

 تو خوب می دونی چقد روسیاهی بده...

چقد بده احساس شاگرد آخر بودن 

.

.

.

امام من، من بدم اما تو که خوبی،

من از هیچ چیز شاکی نیستم الّا خودم،

رو دوش خودم سنگینی می کنم

.

.

.

امام من،...

منم می خوام خوب باشم.....

این روزها

نگرانم...


بعضی ها

خدایا بهم ظرفیت تحمل بی منطقی آدمارو بده...

خدای همه چیز دان ِ من

اوایل ترم،سر هر کلاسی، اول صفحه دفترم می نوشتم:

"به نام خدای مهربانی که همه چیز را می داند"

می نوشتم تا فراموش نکنم، تا باور کنم، تا حفظ شوم، تا بچسبد به مغزم،تا شک نکنم، تا کم نیاورم،....

اما نشد...

اصلا انگار من خوب درس نمی خوانم...

...همه چیز یادم می رود

.

.

.

.

.

.

.

.

.

باز هم می نویسم:


"خدای مهربانم،

دایره ی دانایی هیچ کس، جز تو،....  به وسعت دردهایم نیست.

ای خدایی که بر هر چه بخواهی، توانایی،

یاری ام کن که هیچ گاه از یاد نبرم،

که تو آن مهربانترینی که همه چیز را می داند" 

 

...

خدایا....من دیگه راهی به ذهنم نمی رسه

خودت کمکم کن

امیدم به توئه