گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

بنویس

دستانم را رها می کنم روی صفحه تا هر چه می خواهند بنویسند، 

دلم، دوست ندارد بگوید" سلام، من دوباره آمدم"

آخر دلم هنوز هم نیامده است...دلم هنوز طرفدار سکوت و نگفتن است.

دلم می گوید وقتی که چه بگویی و چه نگویی تنهایی، پس نگو تا به تنهایی ات دل خوش باشی؛ تا تنها نباشی و  باز حرفهای سر ِ زبانت بشود مایه ی ضعیف و کم صبر جلوه دادنت پیش همه و باز تنها تر شوی و تنهاتر و تنهاتر و تنهاتر و تنهاتر و تنهاتر....بعد یک روز چشم می چرخانی و می بینی گذشته ات، دوران قاعدتا شیرین کودکی و نوجوانی و جوانی ات، پر است از آدمهایی که تو را آنجور فهمیدند که نمی خواستی و نبودی،تو شدی دختر ضعیف و کم صبر خانواده ات، وقت و بی وقت مایه ی دق مادرت و همیشه مایه ی نگرانی اش، دختر شرور و سطحی و شوخ و شنگ دوران مدرسه رفتنت که تصادفا شده بود رفیق جدی ترین و اهل فکر ترین ِ مدرسه...این کجا و آن کجا....؛ تو شدی دانشجوی دو در،....و بعد...بدتر از همه....شدی مایه اضطراب و ناراحتی عزیزترین کست که الان، نه، همیشه کنارت است...

حانی...چرا...چرا اینطور می شود؟ خودت می دانی؟

...

نظرات 2 + ارسال نظر
صدای سکوت پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://www.tanhai68.blogsky.com

وقتی دلت میخواد فریاد بزنی دنیات پر میشه از سکوت و وقتی می خوای فقط سکوت را بشنوی دنیات پر هیاهو و فریاد میشه... آدم از خودش خسته میشه از کاراش از دنیایی که برای خودش ساخته از همه کس و از همه چیز ... تو این سردرگمی خدا رو خودمون رو باورهامون رو شادیهایی که داشتیم و داریم را فراموش می کنیم... کاش یه تلنگر فقط یه تلنگر بهمون زده بشه تا دوباره شور و اشتیاق زندگی درونمون دمیده بشه....

هدی دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

حیف که دیر دارم می خونم این حرفاتو ...
دیگه عقب نمی افتم ... دیگه نمی ذارم رمز بذاری :)
دیگه نباید بذارم که ننویسی ...

عزیزی ... بالا بری پایین بیای عزیزترین منی ... دوست داشتنی ترین ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد