گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

آ ی ن د ه 2 !

چه قدر این تابستون پر از انتخابه.رشته،دانشگاه،شهر،ساز،دکتر،چادر،ماشین،....

هر چند که خیلی وقته دل و دماغ انتخاب کردن ندارم.چون این روزا به هیچ گزینه ای علاقه ندارم (حتی به اونایی که تا چن وخ پیش واسه شون له له می زدم) و از آینده هم می ترسم.

برق...فعلا فقط یه علامت سواله +یه قاشق غذاخوری چندش+یه پیمانه ترس+ یه قاشق چای خوری تردید+علاقه نه به مقدار لازم ونه  کافی

بیش ترین چیزی که توی زندگیم بهش نیاز دارم خلوت و تنهاییه و این باعث می شه احتمال تهران رفتنم 1% باشه!

ساز...سنتور؟پیانو؟

دکتر....من یه بیماری ذهنی دارم که البته نمی دونم واقعا مشکل جسمیه یا روانی...نمی دونم رفتن پیش روان پزشک دردی رو دوا می کنه یا نه،همه چی رو خراب تر می کنه...

چادر.......................................................................آه.دوستش دارم!

  

 

 

 

 

 

آ ی ن د ه ؟؟؟؟

امید رو فراموش کردم.

خیلی وقته که آینده رو دوست ندارم و ازش می ترسم می دونی،احساس می کنم پیش نمی رم بلکه فرو می رم.

نا امید شدم از این که همه چیز  یه روز درست شه مثه اولش،

از اینکه من یه روز آدم شم،

این مرض لعنتی از وجودم بره بیرون،

 نا امیدم از این که یه روزی یه آدم سالم بشم.

خدایا! دلم برای روزایی که تو بودی و من مثه خیلی ها از بودنت لذت می بردم تنگ شده...

دلم برای روزایی که از خودم متنفر نبودم تنگ شده.

به اندازه ی ...*60*24*365 خسته ام وکلافه

...

شاید به قول شاعر:

راحتی گر هست در ترک امید راحت است

...

اگه این شب سحر نشه...

یا خیلی دیر سحر بشه...

.

.

.

.

مگر به روی دلارای یار ما ور نی 

به هیچ وجه دگر کار بر نمی آید

نمی تونم از اول شروع کنم

یه جای این زندگی یه پیچ و مهره ای شل شده،هرز رفته

همه چی "غیر عادی تر" شده

یک سال گذشته و من این همه روز چشمم به راهه ...

---------------------------------------------------------------------

مطمئنا خوندن این بلاگ کار بیهوده ایه...و تا حدی هم مضر!