گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

گیجِ گیج

...کجاست جای رسیدن؟...

برای شکستن

پنج شش ماه است دوست دارم بنویسم اما به خودم اجازه نمی دهم

خسته شدم ،

از نوشتن و بعد....back space را محکم نگاه داشتن

.

.

.

این روزها دو چیز بدجور آزارم می دهد

این تنهایی لعنتی که از روزی که خودم را شناختم ، او را هم شناختم و در کنارم بود

و این بیهودگی ....

بیهودگی

بیهودگی...  

این سال ها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اندکی صبر....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اگه من یه روز نباشم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سیاهم

امام ما...

آقای ما

من ِ رو سیاه ِ دل سیاه تر،

از روسیاهی و دل سیاهیم خسته  ام

از خودم و از پوچی و کوچیکی زندگیم

از گذشته ای که دوستش ندارم،

از حالی که اونطور نیست که باید باشه،

از اونچه که هستم و اونی نیست که می خوان و می خوای..

.

.

.

 تو خوب می دونی چقد روسیاهی بده...

چقد بده احساس شاگرد آخر بودن 

.

.

.

امام من، من بدم اما تو که خوبی،

من از هیچ چیز شاکی نیستم الّا خودم،

رو دوش خودم سنگینی می کنم

.

.

.

امام من،...

منم می خوام خوب باشم.....

این روزها

نگرانم...


بعضی ها

خدایا بهم ظرفیت تحمل بی منطقی آدمارو بده...

خدای همه چیز دان ِ من

اوایل ترم،سر هر کلاسی، اول صفحه دفترم می نوشتم:

"به نام خدای مهربانی که همه چیز را می داند"

می نوشتم تا فراموش نکنم، تا باور کنم، تا حفظ شوم، تا بچسبد به مغزم،تا شک نکنم، تا کم نیاورم،....

اما نشد...

اصلا انگار من خوب درس نمی خوانم...

...همه چیز یادم می رود

.

.

.

.

.

.

.

.

.

باز هم می نویسم:


"خدای مهربانم،

دایره ی دانایی هیچ کس، جز تو،....  به وسعت دردهایم نیست.

ای خدایی که بر هر چه بخواهی، توانایی،

یاری ام کن که هیچ گاه از یاد نبرم،

که تو آن مهربانترینی که همه چیز را می داند" 

 

...

خدایا....من دیگه راهی به ذهنم نمی رسه

خودت کمکم کن

امیدم به توئه

خدای صبور من

تو رو از خاطرم برده،

تب تلخ فراموشی،

دارم خو می کنم با این،

فراموشی و خاموشی،


چرا چشم دلم کوره،

عصای رفتنم سسته،

کدوم موج پریشونی،

تورو از ذهن من شسته... 


خدایا فاصله ت با من،

خودت گفتی که کوتاهه،

از اینجا که من ایستادم،

چقد تا آسمون راهه


من از تکرار بیزارم،

از این لبخند پژمرده،

از این احساس یاسی که،

تو رو از خاطرم برده،

به تاریکی گرفتارم،

شبم گم کرده مهتابو،

بگیر از چشمای کورم،

عذاب کهنه ی خوابو....


می خوام عاشق بشم اما،

تب دنیا نمی ذاره،

سر راه بهشت من،

درخت سیب می کاره...


کلمه به کلمه این شعر، انگار حرفهای دل منه...

خدایا...

بیدارم کن

چقـدر خوب، خواسته هایم،دردهایم، ضعف ها و کمبودهایم جمع شده اند توی این چند خط،

 تعقیبات نماز عصر...


 «اللّهمّ إنِّی أعوذُ بک من نفس لا تَشبعُ، ومن قلب لا یَخشعُ ومن علم لا یَنفعُ، 

ومن صلاة لا تُرفعُ، ومن دعاء لا یُسمعُ، اللّهمّ إنِّی أسألُک الیسرَ بعد العسرِ،

 والفرجَ بعدَ الکربِ والرخاءَ بعدَ الشدّةِ. اللّهمّ ما بنا من نعمة فمنک لا إله إلاّ

 أنتَ، أستغفرُکَ وأتوبُ إلیک»

.

.

.

.

و خدای مهربانم...پناه می برم به تو از فراموشی...

فقط همین

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من

داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

مهمون

امشب دلم مهمون داره...

یه مهمون که خیلی ساله همسایشه...

اما دل من گوشه گیره و همسایه هاش کمتر می بیننش

...

یه مهمون که خیلی شبیه خودشه...

 که می آد و می نویسه:"عزیزی ... بالا بری پایین بیای عزیزترین منی ... دوست داشتنی ترین ..." 


دلم می لرزه. یه هو می شم یه بغض گنده...

.

.

.

چینی نازک تنهایی ام ترک برداشته

معلقه...مثه همیشه...بین شکستن و نشکستن...

مثل سایه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استرسگاه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.